باسمه تعالی
اندر باب نظریه پردازی در علوم انسانی وسایر علوم تاحالا شاید حرفهای زیادی زده شده باشد ولی آنچه به ذهن ناقص من دانشجو خطور کرده است هم در کنار آن همه را بیان می کنم تا شاید یک جمله درست در آن بعداٌ احتمالا ً چند دهه بعد رجوع شود در این مقاله هدف نویسنده ابتدا آسیب شناسی شیوه فعلی است برای ارائه راهکار بهتر است .
در نقد آسیب شناسی روش فعلی باید گفت اصولاً نظریه پردازی در علوم انسانی برای چه صورت می گیرد خوب در بیان آن باید گفت دررشته های مختلف این علوم هر یک هدفی دنبال میشود مثلاً در جامعه شناسی هدف بررسی رفتارهای کلی یک جامعه است در مدیریت و اقتصاد در باب شیوه های بهتر زندگی وکار ودر علوم دیگر به همین شیوه ولی آنچه در همه این علوم مسلم است تصمیم گیری درباره انسان و شناخت بهتر برای زندگی بهتر انسان است . در اینجا چند کلید واژه که است که معمولاً ایرانیان هر جور که دلشان می خواهند آن را معنی می کنند مثلاً انسان کدام انسان منظور است انسان خلیفه الله یا انسانی که خود خدا است فرق اساسی این دو انسان در رضایت است اولی هر کار می کند برای رضایت خداست ولی دومی کارهایش برای انسان به ما هو انسان ، فقط است رضایت انسان مطرح است نه رضایت خداوند در این حالت که در مغرب زمین است کسب سود به هر روشی حلال است از قمار گرفته تا گرفتن ربا از استثمار ملل دیگر گرفته تا دانرکردن مکانهای خودفروشی که با احکام خداوند بزرگ در تضاد است پس هنگامی که در علوم انسانی نظریه پردازی می شود ابتدا باید دید رضایت خداوند آیا در آن قرارگرفته است یا نه که رضای خداوند در نهایت حکمتهایی دارد که اگر انسان در ابتدا آن را نفهمد در نهایت به مصلحت خود اوست .
دومین کلید واژهای که باز تعریف می کنیم علم است بسیاری از علما وقتی از علم حرف به میان میآید فکر می کنند علم یک چیز غربی است مسلمانان فقط فقه داشته اند اما باید گفت علم دانشی است که به انسان کمک می کند بهتر قدم بردارد تا هنگامی انسان در تاریکی به سر می برد جلوی خود را هم نمیبیند چه رسد تا افق های دور دست اما به محض اینکه نوری روشن شود تا فرسخ انسان می تواند حرکت کند بدون اینکه مشکلی داشته باشد واصلاً به آن نور توجه کند ولی به محض تاریکی انسان از حرکت می ایستد انسان نسبت به آنچه علم دارد برایش بدیهی است لذا برای کسی که به آن علم ندارد جهل و تاریکی است پس علم هم به انسان کمک می کند بهتر زندگی کند اما در چه شرایطی آیا هر علمی و هر زندگی خوبست پس علم لاینفع که خدا می گوید چیست . باید گفت علم به مثابه راهی است که جلوی پای انسانها قرار میگیرد اما بسیاری از علوم راهی را که به ما نشان می دهند در نهایت بن بست است وعمر انسانها را تلف میکند طی کردن آن بدون آن که انسان به جایی و نقطه جدیدی برسد مثل آن است که چند سال انسان دور خودش در تاریکی بچرخد و فکر مسافت زیادی را پیموده است اما هنگامی که به روشنایی قبلی برسد میبیند سر جای اول است اصولاٌ لهو ولعب مصداق بسیاری از این علوم است انسانی که هر کاری که به خاطر رضای خدا انجام می دهد آن کار درهرصورت عبادت است اما رضای خدا هیچ گاه در کار لهو نیست که چرا که نه عبادت فردی است نه خدمت به مردم و نیز عبادت خداوند در لعب وسرگرمی و بازی نیست لذا باید اذعان کرد علوم که نفعی به انسانها برساند که رضایت خداوند در آن باشد علوم اسلامی است که در باب آنها باید نظریه و ایده داد یعنی باید در باب شیوه بهتر زیستن انسانها در دنیا نظریه داد . باید دقت داشت نظریه پردازی بعد از اینکه همه این موارد را به عنوان فرضیات مسئله در نظر گرفت باید براساس یک متدولوژی خاصی بدست آمده باشد که توسط نخبگان جامعه این کار معمولاً صورت میگیرد . متدولوژِی عبارت است از روش رسیدن به یک نظریه برمبنای مفروضات قبلی که داشتهایم .
گاهی از روش تجربی یک ایده داده می شود گاهی بر مبنای استدالات عقلانی و مشهورعقلا که بدان عمل میکنند گاهی از روی قیاس و... ولی هرمتدی یک سری داده را میگیرد ویک ایده نو را ارائه میدهد که مثلاً در علوم اجتماعی کمک می کند انسان ها با انسانهای دیگر تعامل و برخورد داشته باشند در اقتصاد اما هدف را اگر برقراری عدالت اقتصادی وتوزیع ثروت و کار باشد نظریه پردازی باید در بهبود شیوه های توزیع ثروت باشد و در هر علمی به همین شیوه که ابتدا باید هدف از ایجاد آن علم را درست درک کنیم وسپس به تولید ایده های نو همت گماریم به توسعه و بسط آن علم کمک کنیم .
اما آنچه کارامدی یک ایده را نشان میدهد تجربه آن فقط نیست چرا که گاهی تجربه یک ایده آسیب های جبران ناپذیر را دارد ولی لذا باید بر اساس یک سری معیارهای کمی و کیفی قبل و بعد از ارائه آن را تست کرد. مثلاً در زمینه بانکدار بدون ربا حرفها ونظریه های زیادی مطرح شده است ولی هرگاه یکی قصد مطرح شدن وبررسی داشته به شدت به آن حمله شده است از یک طرف آن را در تضاد با علوم روز دانسته اند از طرفی آن را غیر کارشناسی مینامند اگر کمی اجرا شده است به صورت محدود همه نابسامانیهای اقتصادی کشور را به آن نسبت میدهند وازطرفی عده ای که منافع آنها در گرو نظریه قبلی است آنچنان لب به اعتراض گشودند که انگار این نظریه اصلاً غیرقابل طرح بوده است و دولت هم کارهای غیر کارشناسی می کند.
در این مثال که زده شد اصلاً قصد نقد کسی را نداشتم بیشتر در بیان آسیب شناسی بودم یکی از مهمترین نکات در نظریه پردازی توجه به علوم روز است گاهی علوم روز مانند چماقی است که مانع بررسی هر حرف جدیدی می شوند ولی باید توجه داشت شکستن ساختاری که بر مبنای آن نظریات است در کوتاه مدت نه تنها باعث پیشرفت نمیشود بلکه هرج ومرج بیشتری را به بار میآورد باید توجه داشت ابتدا باید نظریه پردازی صورت گرفته و شروع به ساختن ساختار جدید کرد و سپس آن را جایگزین ساختار قبلی کرد که این کار در کوتاه مدت و یک شبه انجام نمیشود بلکه در بلند مدت باید این جایگزینی صورت بپذیرد چرا که با نبود یک ساختار جایگزین و فقط به صرف ناکارآمدی یک نظریه نمیتوان آن را کاملاً تخریب کرد بلکه ابتدا باید جایگزین آن را طراحی سپس اقدام کرد چرا که درغیر این صورت جامعه متضرر میشود .
پس هنگامی که بحث از نظریه پردازی در علوم اسلامی میشود نباید زود توجه ما به سمت علوم دینی برود ،علوم دینی مفروضات و چارچوبهای زیادی را مشخص کرده است اما در نهایت یک نظریه باید بتواند با توجه به آن مفروضات مشکلی را که جامعه انسانی با آن مواجه است را حل کند و به آن پاسخی مناسب بدهد مثلاً در زمینه مشکل ازدواج جوانان در دوران دانشجویی یا حل مشکل گرانی و تورم یا در زمینه تولید اشتغال با سرمایه محدود و در زمینههای دیگر باید ابتدا شناسایی مسئله کرد و سپس به دنبال راهحل برای آن گشت . بسیاری از سردرگمی های ما به علت قاطی کردن مسائل با هم و دادن پاسخهای نادرست و یا مسکن است که دوباره سبب میشود مشکل از جایی دیگر سردربیاورد باید توجه داشت اولاً در بسیاری از علوم ما تجربیات بشری را قبول داریم مثلاٌ در مورد تشکیل مجلس شورای اسلامی ما تجربه بشری را قبول کردهایم و یا در در زمینه بسیاری از علوم دیگر که قبلاً نسبت به آن علم کافی نداشتیم . اینکه در قبل از رنسانس بسیاری از دانشمندان ما در کل جهان مطرح بوده اند فقط در علوم دینی که نبوده است بلکه در بسیاری از علوم روز بوده است بلکه اصلاً آنها خودشان پایهگذار بوده اند مثلاً ابن سینا که فیلسوف زمان خودش بود در بسیاری از علوم روز تبحر داشت مثلاً در پزشکی و فلسفه و ریاضیات و ... یا مثلاً خوارزمی در ریاضیات ونجوم پس باید گفت اولاً همه این علما ابتدا بر فقه و علوم دینی مذهبشان تسلط داشتند که وقتی نظریه ای را ارائه میکردند اصلاً با فقه شان در تضاد نبود چرا که غیر از به ذهنشان نمیرسید ثانیاً علومی که آنها دنبال آن میرفتند که مشکلی از جامعه مسلمین را حل کند و لا ینفع نباشد مثلاً اگر ریاضیات را گسترش دادند در بسیاری از علوم دیگر کاربرد آن را میتوان مشاهده کرد مثلا در نجوم یا معماری و الخ و ثالثاً تسلطی است که بر علوم زمان خود داشتند که این به معنی نفی آن علوم نیست بلکه گسترش و توسعه آن علوم است.
اما بعد از رنسانس بعد از اینکه مسلمانان دچار عقب ماندگی نسبت به جوامع مغرب زمین شدند برای جبران فاصله خود روی به ترجمه علوم آوردند تا به آنها برسند ولی این کار بعد از چندین دهه میبینیم زیاد کارآمد نبوده است چرا که بسیاری از کشورهای غیر مسلمان که با ما شروع کردند مثل کره و ژاپن از ما جلو زدند و ما هنوز اندرخم همان کوچه ها هستیم .
باید توجه داشت که در راه رسیدن به یک مقصد باید مبداء ومقصد و راه را همیشه به یاد داشته و گم نکرد بسیاری از علومی که در غرب گسترش یافته اند ناظر بر اهداف و فرهنگ مغرب زمین است مثلاً در اقتصاد در غرب سود محوری برای همه ذی نفعان هدف است ولی در فرهنگ ما هم آیا هدف همین است باید گفت که عدالت در اقتصاد و توزیع درست درآمدها هدف است کسب سود یکی از اهداف کوچک در فرهنگ ما است به این دلیل است که در فرهنگ غرب نظام طبقاتی بسیار شدیدی ایجاد شده است که دیگر خبری از عدالت دیده نمی شود .
پس در نظریه پردازی نباید هدف را با وسیله و راه را با مقصد هم اشتباه بگیریم گاهی ما برای رسیدن به عدالت اقتصادی در جامعه از شیوههایی استفاده میشود مثلاً نظام بانکداری فعلی بیشتر در راستای اهداف غرب و سود محورانه است در حالیکه ما در جامعه اسلامی به ساختاری نیاز داریم که عدالت را برقرار کند لذا این ساختار نشان داده است که هر کسی نمیتواند از تسهیلات آن استفاده کند درحالیکه کسانی که از آن استفاده می کنند توانسته اند از لحاظ مادی خود را بالا بکشند این ساختار هرچند که ناکارآمد نشان داده است اما تا زمانی که ساختار جایگزین آن طراحی نشده است نمیشود بلافاصله آن را از بین برد . ولی این معنی مانند در یک راه نادرست نباید باشد بلکه تا رسیدن به مقصد اصلی که همان ساختارمناسب است باید از کوشش نایستاد.
بعد از این همه باید درباب نظام آموزش وپرورش فعلی آسیب شناسی کرد نظام فعلی که کشور ما دارد برمبنای ترجمه علوم مختلف است که توسط نخبگان تحصیل کرده در خارج بومی سازی شده است باید توجه کرد که علوم گاهی زیربنایی است وگاهی رو بنایی به عبارتی مثلاً علومی مثل ریاضیات بیشتر زیربنا را تکمیل میکند و وسیله ای برای گسترش سایر علوم می باشند مثل علوم مهندسی ولی علوم مهندسی بیشتر علومی کاربردی که ناظر برکشفیات و ایجاد ساختارهاست باید توجه داشت که اگر ریاضیات به مثابه قلم است در ایجاد یک طرح علوم انسانی ابتدا یک تصور و نقشه از ساختار را الگو سازی میکنند وعلوم مهندسی آن را درست میکنند درکشور ما از لحاظ علوم مهندسی و علوم محض پیشرفتهای مشهودی شده است اما در زمینه علوم انسانی کمتر دست به ابتکار زده شده است علت آن هم روشن است چرا که علوم انسانی کلان نگر است و علوم مهندسی جزء نگر است برای پردازش یک نظریه کلان باید همه نظریه ها و پارادایم های قبلی را در نظر گرفت ولی در علوم جزئی و تجربی این کار انجام لزوماً نمیشود . در یک نقد کلی نیز باید بیان داشت که در نظام آموزش دانشگاههای فعلی کمتر به فقه اسلامی که به منزله مفروضات پارادایم و نظریات اسلامی توجه میشود واصل راهمان مفروضاتی است که در کتب ترجمه شده از غرب گرفته شده میگیرند که این کار باعث جازدن چندین ساله دانشگاههای علوم انسانی ما در همانجایی است که از اول انقلاب در آنجا بودهایم .
در آخرکلامم دراین مقاله به بیان یک آسیب جدی حوره علوم انسانی که در کشور ما خیلی مشهود است میپردازم وآن پارادوکس معنا است که ناشی از اختلاط تفکر غربی و شرقی یا تفکر مادی و غیر مادی است که ایجاد شده است . چندین دهه پیش مغرب زمین این مشکل خود را با شروع آراء ویتگنشتاین شروع به حل کرد اما ما هنوز تازه به آن مرحله هم نرسیدیم وقتی که میگوییم عدالت ، توسعه ، سود ، روابط اجتماعی ، دین داری و... از هر واژه ای از این دست در جامعه ونزد اقشار مختلف یک برداشت خاص از آن دارند که بسیاری در تضاد است مثلاً تصوری که یک روحانی از عدالت دارد با تصور یک دانشجو تحصیلکرده وبا مردم عامی جامعه گاهاً تا صدوهشتاد درجه فرق می کند چرا که منبع تفکر یک دانشجو علوم ترجمه شده از غرب است و روحانی فقه و منابع دینی است و مردم هم به وضع موجودشان نگاه میکنند و با جوامع دیگرمقایسه میکنند . باید اذعان کرد در نظریه پردازی تعریف واژگان تخصصی نظریه و اصولاً پرهیز از کاربرد کلمات مبهم نقشی کلیدی در بسط وگسترش آن نظریه دارد البته این در مغرب زمین با حذف بار معنوی و روحانی کلمات اتفاق افتاد به طوریکه دیگر کلمات جز بار مادی بار ارزشی دیگر نخواهند داشت لذا تفکر مادی و نگاه مادی در علوم آنها کاملاً جریان پیدا کرده است ولی ما به علت نگاه ترجمهای و فقهی که داریم دچار تناقض شدهایم .
در انتها باید گفت که مشکل کشور به علت نبود یک نگاه فلسفی درست نیست که در علوم انسانی این قدر درجا می زنیم که در زمان بوعلی سینا و خوارزمی ها ما آنهمه پیشرفت داشتهایم بلکه این بیشتر به علت تفکر ما نمیتوانیم است که ما این قدر در ذهن خود جا دادهایم که بیشتر توسط استعمارگران و بزرگنمایی رسانهای از خودشان ، به قصد سودجویی بیشتر در ذهن ما جا انداخته اند به طوری که میگویند شما کشورهای در حال توسعه و ما توسعه یافتهایم و با این تقسیم بندی ها قصد ایجاد فاصله بین خود وسایرملل دارند البته باید کم کاری ، مدیریت غلط، سیستم آموزشی فشل خود و نیز عدم انجام کارها به صورت تیمی و همفکری ونیز فرهنگ تنبلی که به علت داشتن نفت ومنابع طبیعی زیاد به کار نیاز نداریم و هر چه لازم باشد را میخریم که توسط نظام شاهنشاهی جا افتاده است و عدم توجه به دانش روز آموزش و سرمایههای فکری استفاده نشده که به صورت فرار مغزها از کشور ما به دلیل عدم استفاده می روند به عنوان چالش های دیگری در کشور ما مطرح هستند که همه این ها را با یک آسیب شناسی کوچک قابل رفع بوده است که انجام نشده است و به صورت یک مشکل فرهنگی با آن برخورد نشده است . به امید انجام این اصلاحات و نظام آمورشی خلاق تر صحبتم را به پایان میرسانم.
والسلام
|